کو عشق کاز شمایل عقلم جنون چکد


از گریه نوش ریزد و از خنده خون چکد

لب تشنگی ز ریشهٔ چشمم کشد برون


آن قطره های خون که ز ریش درون چکد

خوش دل بدانم ار بچکد خون دل ز چشم


دل خون خویش می خورد، از دیده خون چکد

دل نیست این درد فشان است و خون چکان


دردی ز درد جوشد و خونی ز خون چکد

عرفی نگویمت بچکان خون دل ز چشم


گر ننگ صبر نیست بهل تا برون چکد